عباس جدیدی و حاشیه هایی که تمامی ندارند

ماجرا از یک انتخاب شروع شد و کشتی گیر سابق، عضو شورای شهر تهران شد. بار اول مان هم نبود. نمایندگان دیگری هم داشتیم که یک عمر با دوبنده زیر دو خم گرفته بودند و حالا باید با کت و شلوار می نشستند و تصمیم می گرفتند، نماینده داشتیم که سنگین ترین وزنه جهان را بلند کرده بود و حالا در شورایی که مال شهر خودش نبود. میله و وزنه ای نداشت و فقط می توانست صدایش را بلند کند؛ آن هم اگر صلاح بود.

برای یک شهر شلوغ و دودزده با هزاران اولویت، نمایندگانی با سابقه ورزشی باید از آلودگی هوا و محیط زیست، ترافیک، بحران های شهری، مدیریت و مسائل فرهنگی بگویند و درباره شان تصمیم بگیرند. همه اینها بدون دوبنده، بدون تشک، بدون شاخ بز. یکی با سیاست تر است و لباس نمایندگی شورا با ترفندهایی به تنش می نشیند و یکی بین بحث فیلیش یاد هندوستان می کند و دنبال شاخ بز می گردد.
 
 

عباس جدیدی جزو دسته دوم است و حاشیه کم نداشته. به خصوص در روزهای اخیر که شهر بالا و پایین زیاد به خودش دیده و اعضای شورای شهر بیشتر زیر ذره بین بوده اند. او که در بازدیدهای مختلفش همواره عکس خودش را ثبت کرده، مفتخر است «آقا دوربینی» شورای شهر باشد. همه آقا دوربینی را دیده اند؛ هر جا دوربین صدا و سیما باشد او همان حوالی است و خودش را به کنار میکروفون می رساند. حکایت این روزهای این عضو شورای شهر هم این گونه شده که هر جا هست، یک دوربین ثبتش می کند. البته او ساکت و آرام به دوربین زل نمی زند...

عاقبت عکس بی موقع با مشاهیر

عکس عباس جدیدی در کنار منصور پورحیدری در روزهای آخر عمر این ورزشکار در بیمارستان، انتقادهای زیادی را به سمت او روانه کرد. بسیاری او را متهم کردند که به هر قیمتی حاضر است خودش را مطرح کند و بدون توجه به پیکر نیمه جان پرد استقلال، از خودش عکس گرفته است. طنزهای کلامی هم از سوژه جدید بی نصیب نماندند و یکی پس از دیگری ساخته شدند.

یکی از کاربران توییتر نوشت: «اینقدر حالم بده که همش فکر می کنم عباس جدیدی کنارم وایساده». شوخی ها آن قدر بالا گرفت که به مرحوم مغفور هم رسید. یکی از کاربران نوشت: «حالا عباس جدیدی خواست عکس بگیره، پورحیدری نباید این کار زشت رو انجام می داد.»

یک عکس بی موقع و یک عمر پشیمانی؟ قطعا تکذیب راحت تر است. البته با وجود شبکه های اجتماعی و امکان دست به دست شدن فایل ها و عکس ها در فاصله ای کوتاه، دیگر تکذیب مثل قدیم جواب نمی دهد. عباس جدیدی هم بعد از تکذیب تصویرش متوجه این نکته شد و در نهایت بابت انتشار این عکس عذرخواهی کرد. عذرخواهی اما دردی را دوا نمی کرد وقتی او دیگر سوژه کاریکاتورهای روز و تصاویر فوتوشاپی طنز بود و سلفی هایش با نلسون ماندلا، چه گوارا، مارادونا و دیگران را همه دیده بودند. او حتی در تابلوی شام آخر هم حضور داشت و در صحنه ای از فیلم واکینگ دِد توسط یکی از کاربران دیده شده بود و در جهان فوتوشاپ به هر جای دیده و ندیده ای رفته بود و عکسی انداخته بود.
 
 حاشیه های عباس جدیدی در شورای شهر تمامی ندارد

عباس جدیدی بعد از دیدن این واکنش ها، توضیح داد که چرا در این موقعیت با منصور پورحیدری عکس انداخته است. او گفت عکس توسط یک پرستار گرفته شد و او متوجه وجود دوربین نشده بود. فقط در عکس «افق زاویه بدن»ش طوری قرار گرفته بود که انگار متوجه دوربین شده است. این پاسخ، خودش دست کمی از اشتباه اول نداشت و دوباره موتور شوخی ها را داغ کرد.

یکی از کاربران نوشت: «باید طلا گرفت. هشتگش کرد. چه می دونم، نوبل ادبیات بهش داد با این عبارتش: افق زاویه بدنم.» بعد از این گفته، افق های زاویه بدن انواع و اقسام شخصیت ها در شبکه های اجتماعی به تحلیل گذاشته شد. از جمله یک دانش آموز در حال تقلب که افق زاویه بدنش به گونه ای بود که انگار برگه آقا معلم را می دید.

عکس سازی ها آن قدر ادامه دار شد که با فوت هر شخصیتی دوباره انتظار برای تصویری از عباس جدیدی در کنار او آغاز می شد با فوت آیت الله هاشمی رفسنجانی یکی از کاربران توییتر نوشت: «اونایی که الان خیز برداشتن برای فوتوشاپ کردن عکس عباس جدیدی کنار رفسنجانی، نکنید، بامزه نیست.»

با فوت لئونارد کوهن این کاربر نوشت: «اگه داری عکس عباس جدیدی رو کنار لوئونارد کوهن فتوشاپ می کنی، نکن بامزه نیست.»

با همه این حواشی انتظار می رفت آقای جدیدی مدتی دور و بر دوربین ها دیده نشود. اما دریغ از درس عبرت...

وقتی نیت خیر در عکس نیفتاد

انتشار عکس های فوتوشاپی از او در کنار پیکر مشاهیر به جای آنکه گوشی را دستش بدهد که یک جای کار ایراد دارد، او را تشویق کرد دوباره با عکس هایش سوژه درست کند. کارت بانکی در دست، در یک موسسه خیریه و با چهره ای متواضعانه که کلا معلوم نشد برای چه امر خیری بوده و سعی داشته دست و دلبازی ایشان را در کدام حوزه مدیریت شهری نمایش دهد؛ در عضو دست و دلبازی ایشان برای آوردن پوزخند به لب مردم بود که در عکس خودنمایی می کرد.
 
 حاشیه های عباس جدیدی در شورای شهر تمامی ندارد

فاصله انتشار این عکس و عکس قبلی آن قدر کوتاه بود که نمی شد باور کرد پای فوتوشاپ وسط نباشد.اما واقعیت داشت. این بار عباس جدید در حال انجام کار خیر به دوربین نگاه می کرد. گرچه نیت او در عکس نیفتاده بود، اما بسیاری حرف از ریا به میان آوردند و او را متهم کردند.

یکی از کاربران توییتر نوشت: «عباس جدید در حال کشیدن کارت در موسسه خیریه مرزهای ریا رو جا به جا کرد.» بعضی از کاربران هم از این حرکت دلخور شدند و از او گله کردند. مثل کاربری که در اینستاگرام نوشت: «عباس جدیدی، تو قهرمان من بودی ولی با این کارات همه چی رو خراب کردی.»

پلاسکو در روزهای سلفی ممنوع

تصویری که نشان می داد نیروی امدادی از ورود عباس جدیدی به محوطه پلاسکو جلوگیری می کند، صدها بار دیده شد.او هم مثل بعضی دیگر از اعضای شورای شهر به محل حادثه رفته بود اما سر و صدای عکس های قبلی او باعث شد آنجا هم زیر ذره بین باشد. همین اقدام او دوباره موتور فوتوشاپ را روشن کرد و تصویر او در موقعیت های مختلف حوالی ساختمان پلاسکو بازسازی شد. در حالی که در روزهای آواربرداری بسیاری از مردم علاقه ای به شوخی کردن با این حادثه دردناک نداشتند، باز هم نمی شد از عباس جدیدی چشم پوشی کرد.
 
 

یکی از کاربران توییتر عکسی از او برابر ساختمان در حال سوختن پلاسکو منتشر کرد و نوشت: «حضور به موقع عباس جدیدی و گرفتن عکس سلفی قبل از تخریب کامل ساختمان پلاسکو.»

مدیریت نزد کشتی گیران است و بس

«هنرمندی که نمی تواند دو تا شاخ بز را از هم جدا کند، چرا در مورد مدیریت شهری نظر می دهد؟» فارغ از اینکه اصلا برای چه هنرمند باید شاخ بز جدا کند، این گفته عباس جدیدی درواکنش به پست های هنرمندانی مثل رضا کیانیان در شبکه های اجتماعی دوباره او را سر زبان ها انداخت. این هنرمند رای دادن به چهره های غیرمتخصص در شورای شهر را نقد کرده بود اسمی از عباس جدیدی با واکنش به حرفه های او، خودش را به عنوان منظور نظر این بازیگر تصور کرد.

شوخی های شاخ بزی شروع شدند و همزمان هنرمندان زیادی به طنز یا جدی جواب عباس جدیدی را دادند. عکس یک بز با شاخ شکسته فقط در یکی از کانال های پرطرفدار تلگرامی 200 هزار بار دیده شد و به عنوان اثر هنری عباس جدیدی دست به دست شد.
 
 حاشیه های عباس جدیدی در شورای شهر تمامی ندارد

مهناز افشار در جواب این صحبت او در توییترش نوشت: «در مورد مسائل شهرم نظر دادم، نظر می دهم و نظر خواهم داد. این حق من و هر شهروند دیگری است.» محسن تنابنده پای نقی معمولی را وسط کشید و نوشت که قصد دارد به عنوان قهرمان ورزشی کاندیدای دوره بعدی شورا باشد؛ وگرنه این بیرون شاخ بز را هم نمی تواند جدا کند. امیر کربلایی زاده کنار بیژن بنفشه خواه روی تخت بیمارستان عکس گرفت و نوشت: «شبیه عکس های استاد شاخ بزشکن شد.» هومن حاج عبداللهی هم عکس خودش را با شاخ بز منتشر کرد و نوشت: «از دست این استاد جدیدی گرفتاری شدیما!»

البته عباس جدیید همیشه هم با هنر و هنرمندان سر ناسازگاری نداشته. همین چند وقت پیش بود که با دستگیری امیرحسین مقصودلو معروف به تتلو، عباس جدیدی برای آزادی او پادرمیانی کرد. البته بی مناسبت هم این کار را نکرد و با توجه به تخصصش وارد گود شد. چرا که شاکی امیر تتلو به قول این نماینده شورا، کشتی گیر و گوش شکسته بود و لابد حرف هم صنف و هم تخصصش را بهتر متوجه می شد. 

یتیم خانه یا مرکز تجاری عباس جدید

حاشیه های حضور عباس جدیدی در شورای شهر به عکس ها و اظهارنظرها محدود نشده است. اواخر آذرماه در حالی که بحث املاک نجومی بالا گرفته بود و اسم ها و چهره ای مختلفی در معرض اتهام پذیرش املاک و زمین و هدایای شهرداری شده بودند، نام عباس جدیدی هم مطرح شد. تخصیص یک زمین در خیابان پیروزی به عباس جدیدی حالا برای او دردسرساز شده بود. زمینی که گفته می شد جواز اداری و تجاری دارد اما جدیدی در توضیحاتش درباره این مساله گفت که این زمین متعلق به شهرداری است و قرار است به یتیم خانه تبدیل شود. به گفته او هدف از ساخت و ساز در این زمین کمک به NGOها و ایجاد یتیم خانه بود.
 
 حاشیه های عباس جدیدی در شورای شهر تمامی ندارد

او در جواب یکی از رسانه ها که پرسیده بود آیا بستگان او در ساخت این زمین نقش دارند، به طور ضمنی این موضوع را تایید کرده و گفته بود: «نفس کار را ببینید، کار انتفاعی نیست. باید همه در دارالایتام ها وارد گود شویم. جای قانون نوشته شده مثلا در امورات خیریه خانواده پدر و مادر من نمی توانند ورود کنند؟»

او در تیرماه طوماری را که 22 عضو شورای شهر برای کنترل عملکرد مالی شهرداری امضا کرده بودند، امضا نکرد و از مخالفان آن بود. 

زور بازو و مسائل فرهنگی شورا

عباس جدیدی گرچه این روزها در معرض انتقاد است، اما با مقوله انتقاد بیگانه نیست. از همان زمانی که او قصد کاندیداتوری کرد کرد و انتخاب شد، برابر منتقدانی که ورزشکاری مثل او را دارای صلاحیت برای نمایندگی نمی دانستند، جواب هایی داشت. او به رسانه ها گفته بود فعالیت های شورا شامل کارهای فرهنگی و ورزشی هم می شود و تنها تخصص مورد نیاز برای آن مدیریت شهری نیست. گرچه او گاهی در مورد مسائل فرهنگی و مذهبی به شکلی صحبت می کند که حاشیه هایی را به همراه می آورد. مثلا او که نویسنده دو کتاب درباره نماز است، گفته برای اینکه جوان ها نمازخون شوند، حاضر است روی آسفالت کله معلق بزند.
 
 حاشیه های عباس جدیدی در شورای شهر تمامی ندارد

او در مباحثه با همکارانش هم از فنون ورزشی استفاده می کند. زمانی که در یکی از جلسه های شورا، حقانی موقع صحبت از قطع درختان و از بین رفتن پنج هزار هکتار از باغات تهران با مخالفت جدیدی رو به رو شد، به او گفت: «شما بدجور زیر دو خم ما می روید.» او برای شهرداری هم از خودش مایه می گذارد. در یکی از جلسات شورا او از چمران خواست تا لیست تمامی بدهی های مردم به شهرداری را به کمیسیون حقوقی شورا بدهد تا او 72 ساعته همه مطالبات شهرداری را وصول کند. گفته ای که شبیه به تهدید به نظر می رسید و واکنش هایی در پی داشت. گرچه مهدی چمران رییس شورا هم دم به دم او ندارد و در پاسخ گفت: «آفرین آقای جدید، اما خودتان را این طوری به زحمت نیندازید.»

خوش‌ بینی، دشمنِ امید است

این نوشتار بخشی از کتاب جدید تری ایگلتون، روشنفکر عمومی، نظریه‌پرداز و منتقد ادبی است که در سپتامبر ۲۰۱۵۵ توسط انتشارات دانشگاه ویرجینیا منتشر شده است. ایگلتون در «امیدواری بدون خوش‌بینی» می‌نویسد: «واقعیتْ آن آدم بدبینی است که مردم گوش‌هایشان را بر حرف‌های خائنانهٔ او می‌بندند... از آنجا که حقیقت، در بیشتر مواقع، به اندازهٔ کافی ناخوشایند است، باید با اراده‌ای محکم و آهنین بر آن غلبه کرد... خوش‌بینی دشمن امید است، یعنی همان چیزی که بدان احتیاج داریم، آن هم درست به این دلیل که با امید می‌توانیم اعتراف کنیم که شرایط چقدر وخیم است».
 

 همان‌طور که عقاید سیاسی می‌توانند خوش‌بینانه یا بدبینانه باشند، ملت‌ها نیز ممکن است خوش‌بین یا بدبین باشند. ایالات متحدۀ آمریکا، البته در کنار کرۀ شمالی، از معدود کشورهای جهان است که در آن خوش‌بینی تقریباً نوعی ایدئولوژی دولت محسوب می‌شود. اکثر مردم آمریکا تصور می‌کنند که خوش‌بین بودن به آینده عینِ وطن‌پرستی است، اما نگرش منفی را نوعی بزهکاریِ فکری تلقی می‌کنند. بدبینی تا حدودی عملی خرابکارانه و ضد سیستم محسوب می‌شود. حتی در دوران‌هایی که کوچکترین امیدی وجود ندارد، توهمی جمعی از قدرت و لایتناهی‌بودن در میان این مردم وجود دارد که مدام، ناخودآگاهِ ملی آن‌ها را به خود مشغول می‌کند.
 
در آمریکا اگر رئیس جمهور اعلام کند که از بهترین دوران آمریکا گذر کرده‌اند و اکنون در شرایط خوبی به‌سر نمی‌برند، احتمال برنده‌شدنش در انتخاباتِ بعدی، به اندازۀ احتمالِ برنده‌شدنِ یک شانپانزه است. مورخی آمریکایی اخیراً گفته بود: «روزگار و زمانه هر طور که باشد، سخنرانی‌های مراسم تحلیف ریاست‌جمهوری همواره خوش‌بینانه است». البته او با این دیدگاه بنای نقادی نداشت. دربارۀ برخی از جنبه‌های فرهنگ آمریکا نوعی سرخوشیِ ناخواسته و اجباری وجود دارد؛ لفاظی‌هایی نظیر اینکه «هر کار بخواهم انجام می‌دهم» که خودِ این موضوعْ ترس‌هایی بیمارگونه از شکست را آشکار می‌کند.

لیونل تریگر، محقق آمریکایی، مطالعۀ به‌شدت بی‌سروتهی دارد با عنوان زیست‌شناسی امید. تریگر در این مطالعه می‌خواهد تا ایدئولوژیِ امید در کشورش را بر پایه‌هایی علمی استوار کند. تریگر در واقع فکر و ذکرش را مشغول چنین چیزهایی می‌کند: میمون‌هایی که به آن‌ها مواد مخدر داده‌اند، ماده‌هایی که باعثِ تغییر خلق‌وخو می‌شود و همچنین تغییرات شیمایی یافت‌شده در مدفوعِ والدینی که در غم ازدست‌دادنِ فرزندشان هستند. اگر می‌توانستیم مبنای روان‌شناختیِ شادی و خوشرویی را به‌دقت بیرون بکشیم، چه‌بسا این امکان را به دست می‌آوردیم که نارضاییِ سیاسی را برای همیشه ریشه‌کن کنیم و شهروندانی همیشه پرشور داشته باشیم. امید، به‌لحاظ سیاسی، مادۀ محرکِ کارآمدی است. طبقِ دیدگاهِ تریگر «احتمالاً بالابردنِ سطح خوش‌بینی یک‌جور تعهدِ مشترکِ انسانی باشد». به‌نظر می‌رسد استالین و مائو هم در‌این‌باره دیدگاه مشترکی داشته‌اند: این وظیفۀ اخلاقی ماست که تأکید کنیم همه‌چیز گل و بلبل است، حتی زمانی که آشکارا چنین نیست.

مؤلفانِ کتابی به نام امید در عصر بی‌قراری، به همان شیوۀ مضحک، به ما می‌گویند «امیدواری بهترین دارو است؛ چرا که حاکی از نوعی حدِ وسطِ صلح‌آمیز‌ است میان واکنشِ استرسی تشدیدیافته و عقدۀ فروخوردۀ ناامیدی». امید به ما اطمینان می‌دهد که «سطح مناسبی از انتقال‌دهنده‌های عصبی، هورمون‌ها، لنفوسیت‌ها و مواد دیگری که برای سلامتی بسیار مهم‌اند» در بدن وجود دارد. کمبود این چیزها برای سلامتی فردی و سیاسی شما بد است. شاید همین الان دانشمندانی در کالیفرنیا مشغول کار روی ساختنِ قرص امید باشند. این تخیلِ شیرینِ افراطی، ویلیام جیمز فیلسوف آمریکایی را به‌شدت بی‌قرار کرده بود. او می‌پرسید «آیا شراب شیرین است؟»، «آیا در کائنات فقط «بله بله» وجود دارد؟ آیا حقیقتِ مفهومِ «نه» در کانون و هستۀ زندگی قرار ندارد؟ آیا همین «جدیتی» که ما به زندگی نسبت می‌دهیم به‌معنی «نه‌»های اجتناب‌ناپذیر و «از دست‌دادن»هایی نیست که بخشی از همین زندگی را شکل می‌دهد؟ آیا هیچ‌جا پشته‌ای از قربانی‌ها به جا نماده است؟ آیا همیشه ته فنجان دُردی باقی نمی‌ماند که تلخ و تاریک است؟

سیاست‌های کاخ سفید در دورۀ ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش، به‌جای آنکه «مبتنی‌بر واقعیت» باشد «مبتنی‌بر ایمان» بود. همین سیاست‌ها نگرشِ به‌اصطلاح آمریکایی را تا سر حدِ حماقت به پیش بُرد. واقعیتْ آن آدم بدبینی است که مردم گوش‌هایشان را در برابرِ حرف‌های خائنانۀ او می‌گیرند. از آنجا که حقیقت، در بیشتر مواقع، به اندازۀ کافی ناخوشایند است، باید با اراده‌ای محکم و آهنین بر آن غلبه کرد.
 
خوش‌بینی دشمنِ امید است 

خوش‌بینی طوری است که به آسانی نمی‌شود آن را از بیماری روانی تمیز داد. خوشیِ این‌چنینی، شکلی از انکارِ روان‌شناختی است. حالا هر قدرت خارق‌العاده‌ای که می‌خواهد داشته باشد، اما درحقیقت یک بهانه و فرارِ اخلاقی است. خوش‌بینی دشمنِ امید است، یعنی همان چیزی که بدان احتیاج داریم، آن هم درست به این دلیل که با امید می‌توانیم اعتراف کنیم که شرایط چقدر وخیم است. برخلاف آن، همان بی‌خیالی‌ای است که باعث امیدواریِ آدم خوش‌بین می‌شود و او را به‌سمتی می‌برد که موانعی را که باید با آن‌ها روبه‌رو شود دست‌کم بگیرد و دست آخر، چیزی که برایش می‌ماند اعتمادبه‌نفسی کاملاً بیهوده و کاذب است. خوش‌بینیْ ناامیدی را به اندازۀ کافی جدی نمی‌گیرد. فرانتس یوزف، امپراتور اتریش، به‌خاطر اشاره به همین نکته برای خودش شهرتی دست‌وپا کرده است: در برلین اوضاع جدی بود و نه ناامیدکننده، در وین اوضاع ناامیدکننده بود نه جدی.

سرخوشی یکی از مبتذل‌ترین احساساتِ آدمی است. شاید بتوانیم آن را با شلنگ‌تخته‌انداختنِ دلقک‌ها یکی بدانیم، آن هم با یک کت راه راه و دماغ پلاستیکی قرمز. بخشِ کتاب جامعه در عهدین می‌گوید: «انسانی که هیچ درکی ندارد، امیدش بیهوده و تباه است». گابریل مارسل، فیلسوف فرانسوی شک دارد که اصلاً چیزی به‌عنوان خوش‌بینی عمیق بتواند وجود داشته باشد. شاید در بهترین حالت بتوان آن را به‌مثابۀ شکلی منحط از امید در نظر گرفت که به‌طرز اصلاح‌ناپذیری ساده‌لوحانه است. چیزی متزلزل در خوش‌بینی هست که تحمل‌ناپذیر است، همان‌طور که در بدبینی نیز چیزی نهفته است که به‌صورت بیمارگونه‌ای لذت‌طلبانه است؛ منظورم آن نوعی از بدبینی است که با نقاب نازکی از شعف، اندوه درون خود را می‌پوشاند.
 
همچون بدبینی، خوش‌بینی هم همۀ جهان را سیاه و سفید می‌بیند و به همین سبب، نسبت به تفاوت‌ها و تمایزاتِ جزیی نابیناست. از آنجا که خوش‌بینیْ ذهنیتی کلی است، با آن، همه چیز آرام‌آرام قابلیت مبادله و معاوضه پیدا می‌کند، آن‌هم بر حسبِ ارزشِ خوشیِ نهفته در آن‌ها. آدمی که مُهر خوش‌بینی بر پیشانی‌اش خورده است، به همه‌چیز با شیوه‌ای سخت‌گیرانه و از قبل برنامه‌ریزی شده واکنش نشان می‌دهد و به همین خاطر، عنصرِ بخت یا احتمال و امکان را حذف می‌کند. در جهان جبرگرایانۀ او، یک‌جور پیش‌بینی‌پذیریِ مافوق طبیعی وجود دارد که سرنوشتِ محتومِ اشیا را تعیین می‌کند تا به کمال عملکرد خود برسند و این مسئله هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای هم ندارد.